کتابی ستایشمند درباره مبانی کاشت چمن در فضای سبز. با آرزوی بهروزی برای خانم دکتر باباش پور نویسنده گرانقدر کتاب.
«همراه باد دویدن»؛ پژواک فاخرانۀ واژه ها در کوهستان
شاپور قبادی بیستونی
چاپ در روزنامه آوای کرمانشاه - اردیبهشت 1403
بخش نخست
هنر را باید در پیوند با زندگی اجتماعی و نیز همراه با شرایط خاصی که در آن پدید آمده است، مورد بررسی قرارداد. یک اثر و آفریدۀ هنری باید آمیخته با زندگی و برانگیخته از واقعیت بیرونی باشد. اثری هنری که مضمونی انسانی و ژرف نگرانه داشته و نیز مبتنی بر واقعیت و رئالیسم پدید آمده باشد، میتواند چشم اندازی کلی را از جامعۀ خویش به دیگران نشان دهد. بر این اساس و ناگزیر، نقد هنری نیز باید بخشی جدایی ناپذیر از این نگرش باشد.
هنر راستینِ امروز از هنرمند می خواهد تا چند و چون و حالِ روزگارِ خود را به تصویر بکشاند. اینکه اثر هنری از چه راهی میتواند به مردم کمک نماید و یا دستکم، آنان را برانگیزاند تا خواستار حقوقِ بدیهی و انسانی خود باشند.
نویسندگانی که وفادار به این اندیشه هستند، در قلم و روایتهای خود، از حریم و حرمتِ سنت و قوم و قبیله پاسداری می نمایند.
جناب منصور یاقوتی استاد پیشکسوت داستان نویسی کرمانشاه که بیش از پنج دهه عمر خویش را به قلمسرایی و نیز نقد و بررسی آثار ادبی گذرانده است، درمورد نویسندگان ایرانی چنین دیدگاهی دارد:
برای نویسندگان در عرصۀ داستان نویسی امروز میتوان گفت که دو گرایش عمده در ایران وجود دارد. یکی گرایشی است که من تحت عنوان واپسنگری جمع بندی کرده ام و دیگری تحت عنوان گرایش فرمالیستی. نویسندگان ما باید مسائل روزگار خود را در نوشته هایشان منعکس نمایند. در واقع آیین های باشند در برابر مسائل جامعۀ خویش. نویسنده باید متعهد زمانۀ خود باشد.
علیرضا اعظمی در کتاب ارزشمند خود «همراه باد دویدن» و بویژه در بخش «گاورودنشینان» روزگار مردمان را در یک بازۀ تاریخی، با دقت و با قلمی زیبا و واژه هایی جاندار به تحریر درآورده است. بر این اساس آنچه که وفاداری و تعهد نویسنده نسبت به جامعه و پاسداری از حریم آن را بوده، به درستی انجام داده است. روایتگاورودنشینان، داستانی صریح و روشن از سرخوشی ها و ناخوشی ها، بیمها و امیدها، دلدادگی ها و سرگشتگی ها و سرانجام روزگار مردمانی است که سرنوشت آنها چون آیینه ای روشن و پُرتکرار برای تمام دورانها خواهد بود.
در بخش «گاورودنشینان» کتاب «همراه باد دویدن» اعظمی آمده است:
«روی به سوی خانههای خود دارند. میانۀ راه است که بانگ گریۀ کودکی به گوششان میآید. هر اندازه نگاه میاندازند چیزی نمیبینند. میان بوتهها را میکاوند. آوای گریه، کمبانگ و بینای میشود. نزدیکتر میگردند. بوتهها کمی خوابیدهاند. او را میبینند. دخترکی خردسال که پیراهنی پاره به تن دارد و بر بوتهها افتاده است. با گیسوان ژولیده، لبهای ترکخورده، چشمانی به گود رفته، پاهای برهنه و کبودیهای افتاده بر پوست که بیتوان مینماید. او را نمیشناسند. به آرامی بر بال خود میگیرند. کودک، چنان کمجان مانده است که نای ترس و هراس هم ندارد».
این تراژدی قلب هر انسان با احساسی را می لرزاند.
به قول دوست عزیز و گرانقدر زنده یاد جعفر کازرونی: "یک داستان خوب معیار و ارزشهای خاص خود را دارا است. البته در اینباره عقاید و سلیقه ها متفاوت است. یک داستان خوب باید دارای چنین خصوصیاتی باشد. اینکه مضمون و قالب نو داشته باشد. نوشته ها از درون نویسنده جوشیده باشند تا از تصنع و ساختگی و کلیشه ای بودن به دور باشد و سرانجام اینکه احساسات شخصی نویسنده نباید در همان چهارچوب شخصی باقی بماند. این احساسات، انگیزشها و دردها باید به عموم مردم تعمیم داده شود".
در اینجا اعظمی با اندیشه ای پویا و بی بدیل، طبیعت و تمامی جنبه های زیباشناختی و نیز رویدادهای انسانی آنرا در اقلیم و حوزۀ داستانی کتاب به تصویر کشیده و استعداد و قریحۀ خود را در نخستین آفریدۀ هنری اش، شکوهمندانه به نمایش گذاشته است. او درد و رنج تاریخی این دیار را با قلمی بسیار زیبا و نثری فاخر و البته همگانی و همه فهم به رشتۀ تحریر درآورده است.
ادامه دارد...
«همراه باد دویدن»؛ پژواک فاخرانۀ واژه ها در کوهستان
شاپور قبادی بیستونی
چاپ در روزنامه آوای کرمانشاه - اردیبهشت 1403
بخش دوم
نویسندگان بزرگ و صاحب سبک، تعاریف و ویژگی هایی را برای یک داستان موفق برشمرده اند. به قول زنده یاد علی اشرف درویشیان: "داستان خوب داستانی است که کشش داشته باشد؛ که همان خط اول را که خواندی دست از سرت برندارد و تو را به دنبال خود بکشاند. داستان خوب آن است که خواب را از سرت بپراند؛ تا تمامش نکنی احساس آرامش به و دست ندهد".
اعظمی با توصیفات زیبا و خلاقانه که در کتاب «همراه باد دویدن» و به ویژه در بخش «گاورودنشینان» داشته است، با قلم توانمند خود اثر و محتوایی عمیق و با نگاهی رئالیستی را آفریده است؛ آنگونه که خواننده از همان صفحۀ نخست و پا به پای روایت داستان همراه کتاب میشود. نمونه هایی از آن در اینجا آورده شده است:
بانوی زیبا و پارسای کُرد کوهستان، سربند پرنگار برکمندِ گیسو و تارکِ سر میبندد و همپای سرشتِ زایندۀ روزگار، زادآور و مادر میگردد.
و یا:
آسمانِ آبی چون سراپردهای آراسته بر پهنای فراخِ این جلگۀ بارور افراشته شده است. آنجا آکنده از باغ و درخت و رودخانه است. کوههای «دالاخانی» و «سهیل» در کنار هم سایه انداختهاند. او به شهر که برسد باید دوباره از این جلگۀ بزرگ خود را به بالا بکشد. از گردنهای دیگر در آن سوی شهر بیرون رود و رو به سوی دشتِ پرآب «دینَوَر» و آنگاه بیستون و کرمانشاه راه بپیماید.
و نیز:
آفتاب بهاران، زودهنگام و سپیده خیز بر نیزاران رخ مینماید. خرماستان ها از خواب مستانۀ بامدادان به پا خاستهاند. خورشید چون گوی زرین و روشن در هنگامههای آغازین روز، نشسته بر تاج درختان خرما میدرخشد. قصرشیرین پس از آرامِ شب چشم گشوده، روی و رخساره به شبنمهای تر میشوید.
جدای از محتوا و مفاهیم انسانی و اجتماعی کتاب که در بستری ناتورالیستی نگاشته شده است، وفاداری و توانمندی اعظمی در به کارگیری واژه های پارسی به جای لغات عربی این امکان را به وجود آورده است که به قول خود نویسنده، بیشتر کتاب «همراه باد دویدن» بر این اسلوب و شیوه نوشته شود و به ویژه در بخش «گاورودنشینان» همۀ واژه های به کار رفته پارسی هستند و حتی یک واژه عربی در آن یافت نشود.
کلیت این کتاب، زیبا و دلانگیز است. آهنگ موزونی از ژرفای گاورودنشینان با نثری یکدست و بدون لغزش که همواره چون چشمۀ زلالی راه خود را کنار جویباری آراسته به گلهای محجوب و گلپونه های وحشی دشت میپیماید و نویسنده، تمام عناصر دشت و کوهستان، کشتزارهای زرخیز، رودخانه و کوهپایه ها و دیگر بن مایه های اقلیمی را به زیبایی بکار میگیرد؛ بدانگونه که هر خوانندهای را در بلندای مادیانکوه به شکوه مینشاند تا او را غرق زیبایی گاورودنشینان نماید .
استعداد، قریحه و خلاقیت این نویسندۀ جوان را به فال نیک میگیریم؛ چنانکه در آتیهای نه چندان دور در عرصۀ داستان نویسی بیشتر و روشنتر از آفتاب بدرخشد.
اعظمی با ابتکار و شایستگی ذاتی که دارد و قلم ستایشمندش، میرود تا در آینده بتواند آثاری ماندگارتر و سحرانگیزتر را خلق نماید و افقهای نوینی به روی او گشوده شود؛ آنچنان که به قول نویسندۀ بزرگ روس، ماکسیم گورکی: هدف از ادبیات این است که ما در هر لحظه از زندگی باید هدفی بس عالیتر را دنبال کنیم.
سبکبال با روایتهای کتاب "همراه باد دویدن" اثر علیرضا اعظمی، بدویم
حشمت الله مولایی فر
چاپ در هفته نامه غرب (کرمانشاه) 29 بهمن 1402
بخش نخست
"همراه باد دویدن"، اثر نویسندۀ جوانِ ایل کُلیایی، "علیرضا اعظمی" از تبار سنقر و از شهرستانهای استان اهورایی کرمانشاه میباشد که در سال 1401 و با 294 صفحه، چاپ و انتشار یافته است. این کتاب در بردارندۀ 16 داستان واقعی با خمیرمایه ای از سرگذشت انسان ها در پهنۀ طبیعت و در مناطق روستایی شهرستان سنقر است که به نوعی مضامین آن، ذهن اهالی کتابخوان در حوزه های ادبیات داستانی را به سمت و سوی سبک ناتورالیسم، سوق میدهد. اما از آنجاییکه موضوعات شکل گرفته در داستانها در یک مسیر از سبکهای ادبی واحد قرار نگرفته است؛ لذا هر داستان شبیه به آوردگاهی از انواع گوناگون رویدادها می باشد. به ضرس قاطع نمیتوان گفت که کتاب همراه باد دویدن در فلان سبک از سبکهای ادبی رایج قرار دارد. لذا دو مولفۀ "انسان و طبیعت" از شاخصه های چشمگیر این مجموعه از داستانها است.
ذهن و اندیشۀ نویسنده با قلمی به روانی آبِ جاری در رودها و سبکساری باد در دامنه های کوهساران، تصویرگر جزییات پیرامونی است که آن را در زنجیرهای بلورین از واژگان و جمله های سلیس انعکاس میدهد.
نویسنده در عین حال که با قلمی رسا و شیوا، خون تازهای از عشق را به رگهای بی رمقِ دردمندان تزریق میکند، آنها را از حرمان های زندگی که موجب هراس و ناامیدی وی میشوند، آگاه و بینا می سازد تا آنگاه که در صدد چاره جویی برآیند. در داستان بلند "گاورودنشینان" در جایجای آن میتوان صدها قطعۀ مینیاتور مابانه از واژه ها و جمله های ادبی و دلچسب و خیال انگیز را خواند و از تصویرگیری های طبیعتِ روستای مورد اشاره در داستان، حظی وافر برد. برای نمونه فرازهایی از این نوشتار را با هم میخوانیم: «لاله ها بالنده گردیده اند. دشت پر از کرشمه می شود. فاخته بر فرامون بال میگیرد. رودهای روشن بسان ساغرهای مِی میشوند. شبنم بر شهد و شب بو مینشیند. جویبارها جان یافته و جوینده میگردند. هزاردستان، شیدای باغستان میشود و زندگی بر زمین زیبنده میگردد. بهار است. در آسیابجوب و در کنار رودخانه، چمنزاران چنان زیبا میشوند که سایههای بیدستان به آنها تن میسپارند. گرمای فروردین، گریبان زمین را میدرد. بهار گام بر گلزاران میگذارد. نسترنها رسته میگردند و شکوفههای نوزا شانه بر شاخههای مادر مینهند.
بوی باغهای بارانخورده بر پردۀ دیباگون بادهای بهاری میافتاد و گلبرگان رنگین بر خانههای آبادی پر میگرفت. هنگامۀ دشت آشوبی گلهای اردیبهشت است... »
سایر داستانها نیز بر همین روال با قلم شاعرانۀ نویسنده نگارگری شده است.
ای کاش جناب علیرضا اعظمی، داستان گاورودنشینان را به طور مستقل در پیکرۀ یک کتاب به چاپ میرساند تا از وی در کسوت داستان نویس یاد شود. زیرا این متنِ روایتی که نشان از داستان دارد، زیر سایۀ دیگر نوشته های کتابِ همراه باد دویدن که ترکیبی از گزارش و مقاله و خاطره نویسی است، نمود داستان نویسی آن کاهش داده شده است. به طور عموم یک مجموعۀ داستان، از لحاظ فرم داستانها که عناصری چون: شخصیتها، زمان و مکان و ... را در بر می گیرد، باید همسانی داشته باشند. زمانی که نوشته ها در سبک نوشتاری همسو نباشند، کتاب شکل و شمایل جُنگنامه به خود میگیرد.
عنوان کتاب شاعرانه انتخاب شده است هرچند بار منفی آن در ذهنها، ناخواسته با تعابیر و ضرب المثلهایی که در بین عامه، به پیروی از همسو شدن با جهت وزش باد تعبیر میشود، تداعی میگردد. به طور کلی اعظمی خیلی خوب با استفاده از سبک واقعگرایی (رئالیسم)، از عنصر عاطفه و احساسِ محض در نوشتههای خویش بهره می برد. او رنج دردناکِ انسان را با روتوشی از ادبیات رنگین به مخاطبان انتقال میدهد. در کنار جامعه شناختی از خلق و خوی شخصیتها در سه مقولۀ، داستان، خاطره و مقالات گزارشی، به بیان زیبایی نگاریها اهمیت ویژه ای میدهد.گاه در توصیفات چنان غرق میشود که ناخواسته قلم را به جای دوربین عکاسی به تصویربرداری هنرمندانه وا میدارد.
روایت نویسنده از مظاهر طبیعت و پدیده های آن با ذهن مخاطب، در حکم یک پل ارتباطی روحی و روانی است و این معنا، خواسته و ناخواسته به ما یادآور میشود که هرگز نباید از محیط زندگی و زیستِ خود که مورد دستبرد ناجوانمردانۀ جماعتی از فرصت طلبان که هر چیزی را در ترازوی منفعت طلبی می سنجند، غافل بود.
داستانهای کتابِ همراه باد دویدن، دفتری از مکانهای جغرافیایی منطقۀ سنقر را به خواننده میشناساند. در کنار این شناختِ زیست محیطی، با دنیای پرندگان و خطر و بیم ناشی از شکار آنان هم آشنایی پیدا میشود. در راستای این امر به زندگی و دنیای سایر جانداران نیز ورود پیدا میکنیم.
سبکبال با روایت های کتاب "همراه باد دویدن" اثر علیرضا اعظمی، بدویم
حشمت الله مولاییفر
چاپ در هفته نامه غرب (کرمانشاه) 29 بهمن 1402
بخش دوم
در داستان "بالهای بلند" ترسیم زندهای از پرندۀ عقاب و دیگر پرندگانِ شکاری که در این گروه جای دارند، با قلم دوربین نگارانۀ اعظمی، ارزش خواندن به شیوۀ دیدن پلانهایی از سینما، این هنر هفتم را دارد. فرازی از این نوشتار را با هم مرور می کنیم:
«عقاب زیباست. خودش، پروازش و بسا چشمهایش. برازنده ترین پرندۀ آسمان است. پروازش از روی جَستن و به هرجایی پریدن نیست. بال و پر و نگاهش سنگین است. بر پیکرش شاهبال دارد. تا جاییکه میتواند بر پهنۀ فراخ آسمان چرخ میزند. تیزبین و فراز پرواز است. از هیاهوی باد و باران گذر کرده، بر فراز ابرها، آنها را به تماشا میاندازد. ارادههای بزرگ در سر دارد. نگاههای سخت و هراس افکن دارد. برای آدمیان، نشان خودستایی و نیرومندی است. »
راوی داستان از اینکه در دوران نوجوانی، عقابی را در اختیار داشته است و اندوه دلریشِ عقاب از این که در بند اسارت افتاده است، نکته سنجانه به کار آمده تا با پردازش روح بلندپروازانۀ عقاب، که همواره این پرندۀ آسمان آشیان، هوای پرواز در سر دارد، به آزادی طلبان بشارت داده شود. انسانهای آزاده هیچگاه دیگر آفریدههای طبیعت را به بردگی وا نمی دارند و خود نیز در زمین تن به بند ستمگران نخواهند داد.
نویسنده از جایگاه بلندمرتبگی عقاب در پهنۀ فراخ آسمان، توصیف های جانداری بر روی صفحات کاغذ می نگارد. این پرندۀ تیزچنگال و نگاهبان کوهستان ها بهانه و انگیزهای است تا نویسنده از سایر پرندگان شکاری هم نامی ببرد. به فرازی از نوشته های اعظمی در این بخش دقت نمایید: «عقاب در زبانِ این بوم و سرزمین، دال نامیده میشود و اینجا این کوه را در معنی خود، خانۀ عقاب مینامند. نام شهر نیز ریشه در پرواز پرنده های شکاری دارد. «سنقر» مرغی تیزپرواز و شکارگر است. سنقرها دم و پاهایی بلند و پیکری کشیده دارند. به هنگام شکار در پایین و بر فراز زمینهای باز پرواز کرده، آشیانه را بر روی زمین و یا درون نیزارها میسازند. »
در ادامه می خوانیم: « طرلان، گونۀ دیگری از مرغان شکاری است. طرلانها چیره تر از همه در گذر از میان انبوه درختان، تنه ها و شاخه های پیچیده و درهم هستند. در میان این تیزپروازانِ خوشنگار، شاهین بیش از همه خودنمایی می نماید. چالاک و چابک است و پرهای راهراه و خوشخال آن، سیمایی جنگنده به او داده است. پرنده باهوش است. چشمهایش گیرایی نهفته ای دارد. برقآسا است و چنان بر طعمۀ بی خبرش فرود میآید که درنگی برای گریزِ او نمیماند.»
در جایی دیگر نویسنده اشاره دارد: « شاهینها، دلیجه ها، قوش ها، قرقیها، سنقر و طرلانها، تیزپایان آسمان بوده، در آن جولانگاه بلند با چشمان بران و چنگال تنومندشان، نشانههایی از پایندگی در سامانِ مانای زمین هستند. »
به گفتۀ اعظمی کوهستانهای زاگرس در غرب کشور، زیستگاه پرندگان گوناگونی است و بر همین اساس از پرندۀ زیبای لک لک نیز تصاویری دلکش ارائه میدهد. آنچنان که به قول نویسنده: «لکلکها پیامآور شادی هستند. برای مژدۀ بهارشان. برای آنکه هر جا فرود آیند، آنجا بیگمان آب و آبادانی است. برای آن بغچه های رهاورد و نوزادان زیبای میانشان که سوی خانههای بی کودک میآورند. پس از آن است که چراغ آن سرا روشن میشود و بوی خوشِ اسپند و بانگ گریۀ نوزاد، خانه را پر مینماید. ». "بالهای بلند" نمایی روشن از زیست بوم پرندگان است. طبعا خواندن این روایت داستانی در قالب گزارش، ارزش خوانش دارد. آنجا که دربارۀ کبکهای دَری هم مینویسد: « در بهارانه های کوهستان، کبک دَری نشسته بر بلندترین صخرههای پاکیزه از باران، سر به آسمان می گیرد و قهقهۀ سرخوشش را در کوه میپراکند و پس از آن است که ابر به شوق و شور و مستی آمده، جام و ساغرش را فرو میریزد.»
ناگفته نماند که در جای جای کتابِ داستانی همراه باد دویدن، از این نمونه توصیفات در باب طبیعت و جاذبه های آن با نثر زیبا و شعرگونۀ نویسنده قابل رویت است.
اولین نوشته و یا روایت داستانی، که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده است با نام "همراه باد دویدن"، در واقع برهه ای از زندگی نویسنده را در بر می گیرد. آغاز داستان با فارغ التحصیلی وی از دانشگاه اینگونه رقم میخورد:
«زمستان بود که درسهایم پایان یافت. هنگام خداحافظی از دانشگاه سر رسید. گواهی پایان دانشآموختگی لیسانس را به من سپردند. برف و سرما همه جا را فرا گرفته بود. »
سبکبال با روایت های کتاب "همراه باد دویدن" اثر علیرضا اعظمی، بدویم
حشمت الله مولایی فر
چاپ در هفته نامه غرب (کرمانشاه) 29 بهمن 1402
بخش سوم و پایانی
جناب اعظمی در نوشته های داستان گونه اش دو مولفه را در نظر دارد. یک هستۀ مرکزی به صورت رویداد و یک مولفه به شکل حاشیه نویسی در قالب توصیفات از فضا، زمان و مکان. در این امر همواره حاشیه ها بر متن حوادثِ داستان فزونی بیش از حدی دارد. به هر حال نویسنده در بخش نخست داستان، با دریافت امریه راهی دورۀ آموزش سربازی خود میشود تا پس از دورۀ کوتاه آن در پادگان قلعه مرغی تهران وابسته به نیروی هوایی ارتش، در یکی از ادارات مرتبط با مدرک دانشگاهی خود، بقیۀ ایام سربازی را سپری نماید. جناب اعظمی با توجه به امریه، با لباس افسری به ادارۀ کشاورزی شهر سنقر، واحد باغبانی اعزام میشود. نویسنده در مورد موقعیت آنروزگار پادگان قلعه مرغی و اوضاع رو به ویرانی آن، اطلاعات خوبی ارائه میدهد و با مقایسۀ بین یک پادگان نظامی و تبدیل آن به یک بوستان بزرگ شهری، به نوعی آرزوی دیرینۀ انسان که همواره خواستار صلح و بهروزی و نه جنگ و کشتار میباشد، این رویا را ناخواسته و نمادین بدینوسیله تداعی مینماید.
اعظمی از اینکه دوران سربازی خود را در باغ و کشتزار سپری میکند و به اهالی روستاها که در زمین و باغها به کار کشاورزی و باغداری می پردازند، کمکهای لازم را مینماید، خرسند است و در این مورد مینویسد: « برای آدمهایی که طبیعت و سرشت زمین را دوست دارند، بودن در میان باغ و دار و درخت و لب جویبار و کهریز آب، جان و روان را سرخوش و پاک و آزاد میسازد. صبحها کار در اداره بود و پس از درنگی باید رهسپار دشتها و درهها، باغها و بیشهزارها، کنارۀ رودخانهها و دامنۀ کوهها میشدم. باغها را سرکشی کرده، باغبان را راهنمایی میکردم. بوستانها را دیده، از دستاورد امسال بپرسم. جالیز و کشت و کار همسایه را میدیدم و سرچشمههای آب بالادست را میشناختم. در بیشهزارها سن و سال سپیدارها را بپرسم که زود و دیر بریده نشوند و اینکه کشاورزان را یاری نمایم که چگونه در دامنۀ بلندیها بادام و انگور دیم بکارند تا دیگر سیل نیاید و ویران هم نکند. برخی از روستاها و باغهایشان در میان کوهها قرار گرفته بودند. کوههای زیبای سهیل و دالاخانی (خانۀ عقاب) با شکوه و بزرگیشان و همچنین مادیانکوه (کوه مادها) دو سوی شهر را در برگرفته بود. بلندیهای «بَیر» و «پریشان» هم از دور دیده میشوند. دنبالۀ زاگرس و چینهای بلندش کوههای غرب را ساخته. بیستون و کمی دورتر از آن «پَرآو» قد برافراشته است. در آوازهای کُردی این دو کوه، همخویش و همخون بودهاند:
پرآو و بیستون روزی برادر بوده قسمت کاری کرد، از هم جدا گشته
کنار انداز از چهره این زلف سیاه تا برآید از پس ابر سیاه، رخسار ماه »
نویسنده توضیحات زیبایی از مناظر دشت و دمن، باغها و کشتزارها و دامنۀ کوهها را می نگارد که با خوانش آن، خواننده سَیر و سیاحتی در طبیعت مینماید و از اینکه محیط زندگی و زیستِ انسان بر اثر رفتارهای نادرست و ندانم کاریها دستخوش تخریب شده است و هنوز هم این ویرانگری از سوی مردم و دستاندرکاران ادامه دارد، ناخوداگاه دچار نوعی تاثر و اندوه میشود.
قطع به یقین انتخاب واژه ها برای ترسیم داستانها و روایتهای این کتاب آگاهانه است؛ بدان معنی که اعظمی میکوشد از بکار بردن کلمات عربی در نوشته هایش پرهیز نماید. این شیوۀ نگارش به گفتۀ خودش در داستان گاورودنشینان، کاملا رعایت شده است. البته نویسنده به علت غسل تعمیدِ متنها در آب روانِ ادبیات غنی فارسی، نوشتن این نوع سبک برایش آنچنان سخت و دشوار نیست. به صراحت میشود گفت اعظمی به دلیل ممارست و تکرار، به سبکی دست یازیده است که این گونه نوشته ها اختصاص به قلم وی دارد و به نوعی ویژۀ خودش است.
شایان ذکر است روستانویسی این نویسنده، به سبک و سیاق آن دسته از نویسندگان که در این زمینه اشتهار دارند، ارتباطی ندارد و مخصوص خود او است.
نویسنده با جانبخشی به اشیاء و عناصرِ طبیعی در اطراف خویش، هرچند از جادوی تخیل وام میگیرد، اما واقعیت را در مسلخ رومانتیسمی شعارگونه قربانی نمیسازد. سِحر را به خدمت میگیرد تا حدی که خواننده در برابر رویدادهای اجتماعی از واکنش باز نماند. چنانچه نویسنده نمیکوشد تا با نقاشی از زمینه های بکر طبیعت، سنگینی رنجها و مرارتهای جانستان را از عقلانیت و احساسِ آدمیان که در زیر فشارهای دردآورِ آن به فغان میرسند، ناچیز جلوه دهد.
این قلمزن، شاعر نیست ولی نوشتارِ وی در پیکرۀ نثر با بهره مندی از آرایه های ادبی در شعر، همسویی شاعرانه ای دارد. به همین علت خواننده ها با هر نوع سلیقۀ ادبی، دوست دارند تا در بستر جریاناتِ تلخ شدۀ زندگی، ذهن داغ و گُرگرفتۀ خود را، به خنکای این نهرِ جاری از ادب پارسی که در بستر آن مرجانهایی از جنس شعر میدرخشند، لذتجویانه، بسپارند.
گفتگوی هفته نامه غرب با علیرضا اعظمی؛ نویسنده "همراه باد دویدن"
چاپ| 15 بهمن 1402
بخش نخست
«همراه باد دویدن» عنوان رمانی است از نویسنده کرمانشاهی «علیرضا اعظمی» که مورد استقبال خوانندگان علاقه مند به ادبیات داستانی قرار گرفته است. این رُمان که با نثری زیبا و شاعرانه نگاشته شده است سرگذشت مردمان کُرد در کوهساران و چشمه هاست. شرحی از عشقها و دلدادگی ها، رقص ها و آیین ها و رنج و شادی مردمی است که در کمال سادگی در دامان دشت ها و روستاها زندگی میکنند و طبیعت و چشم اندازهای آن، بخشی جدایی ناپذیر از کار و تلاش آنها است. علیرضا اعظمی به نثر پارسی عشق میورزد و میتوان در مورد او گفت که قبل از داستان نویسی، یک شاعر است که می تواند سرگذشت مردمی که در میان آنها زیسته است را با نگاهی ژرف و قوی به خوبی روایت نماید. این کتاب دارای بخش های جداگانه ای است که به ویژه بخش «گاورود نشینان» آن بسیار زیبا نگاشته شده و مورد اشاره علاقه مندان کتاب قرار گرفته است. بی گمان اگر فرآیند توزیع و پخش این کتاب به درستی طی میشد و وارد چرخه بازار نشر در پایتخت قرار میگرفت از آن بیشتر شنیدم اما در همین حد نیز علیرضا اعظمی یک نویسندة موفق است که امیدواریم باز هم بنویسد و در آینده آثار دیگری را منتشر نماید.
ضمن معرفی خودتان بفرمایید از چه زمانی به هنر و ادبیات علاقه مند شدید؟
سخنم را نخست با نام ایزد دانا آغاز مینمایم. دلبستگی و شورِ آتشین من به ادبیات و هنر در همان دوران آغازین آشنایی ها با قلم و نگاشتن در دوران کودکی و در سرای مدرسه، همراه و همپای من بوده است. اینکه سال های نخستین و نوباوگی، که اندیشه ها، احساس ها و دریافت هایم از زندگی را بتوانم در کالبد واژه ها و نگاره ها بر روی پاره های کاغذ بنویسم و به گونه ای نشان دهم. ادبیات شورآفرین ایران و سخنان گوهرگونِ بزرگانِ پارسی گوی، از شعر و چکامه گرفته تا نثرهای آهنگینِ زیبا، مرا نه تنها وادار به اندیشه، که به وجد و شادی می آورد. خودم هم با دستان کوچک و گامهای لرزان پا بر این راه شیرین گذاشتم. میخواندم؛ مینوشتم.
در مورد کتاب "همراه باد دویدن" بگویید و اینکه مضمون و محتوای آن دربارۀ چیست؟
داستان های راستین و واقعی از مردمان کوهستان که بر پایۀ دیدگاهی انسانگرایانه و همبسته با طبیعت و سایر عناصر آفرینش روایت شده است. سرگذشت مردمان کُرد کوهستان.
بازگویی رخدادها به گونه ای است که خواننده را در بستر زیبای زمین و جلوه هایی از اقلیم، موسم های بهار، تابستان، پاییز و زمستان، رودخانه، دشت، پرنده، ماه و ستاره و هرآنچه سرشت شورانگیز آفرینش در پاره های کوهستانی غرب ایران باشد، رها می سازد و داستان هایی از شادمانی، دلدادگی، اندوه و پریشانی، زاده شدن، مرگ، رقص و آیین، ستیز و نبرد، رنج های نافرجام زندگی و آنچه سرگذشت ناگزیر مردمانِ دیرین آن سرزمین است را باز می گوید.
کتاب داری 16 بخش جداگانه و کوتاه و بلند است. بخش گاورودنشینان یکی از بخش های بلند و البته زیبای آن است که روایتگر دوران های نه چندان دور از مردمانی نشسته بر دامان دشت و پناه کوه و نیز کرانِ رودخانه ای به نام گاورود است. بخش های پایانی کتاب باز هم اگرچه بر پایۀ رخدادهای راستین است، اما آمیخته با دیدگاه های فلسفی و نگاهی جانبخش به پدیده ها و بن مایه های آفرینش نگاشته شده است.
در مورد ناشر و کیفیت کتاب و نوع تعامل و همکاریتان بفرمایید. ازکیفیت آن راضی هستید؟ خودتان آنرا ویراستاری کردید؟
کیفیت کاغذ و نیز چاپ کتاب خوب است. به دلیل کم کردن هزینه ها بیشتر کتابها اکنون با کاغذهای نازک و خاکستری ( بالک) چاپ میشوند اما این کتاب با کاغذ سفید و با کیفیت چاپ شده است. دستکم چاپ نخست اینگونه بوده است. برای اینکه آهنگ و گونۀ نگارش و قلمِ کتاب، ویژۀ خودم باشد، آن را به دست ویراستار نسپرده ام تا تغییری درسبک نگارش آن ایجاد نشود.
ناشرِ کتاب گویا هیچ کُنش و فعالیت درخوری در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و رسانه ای ندارد و این برای کتاب همراه باد دویدن که خوشبختانه مورد استقبال فراوان از سوی خواننده ها قرار گرفته است، مایۀ ناخشنودی است. چه بسا کتاب ها و آثار هنری و ادبی نه چندان قابل توجها ی که توسط تبلیغات و حضور ناشر در فضای مدیا و رسانه به مردم معرفی شده اند اما آثار ارزنده و فاخری که از این امتیاز بی بهره بوده و در دسترس و در دید مردم قرار نگرفته اند. برای چاپهای سپسینِ این کتاب، ناشر تغییر خواهد کرد و اینکه یک کتابِ خوب سرانجام، راه پیروز و پُرآوازۀ خود را در میان مردم و رسانه ها خواهد یافت و از نگاه ها دور نخواهد ماند. آنچه که خوشبختانه آن را برای این کتاب دریافته ام.
گفتگوی هفته نامه غرب با علیرضا اعظمی؛ نویسنده "همراه باد دویدن"
چاپ| 15 بهمن 1402
بخش دوم
گویا در شهرستان سنقر برای کتاب شما مراسم رونمایی برگزار شد. در این مورد توضیح میدهید؟
بله. آیین رونمایی با استقبال و حضور مردم، دوستداران فرهنگ و ادبیات و برخی از دست اندرکاران و مسئولان درکتابخانۀ مرکزی شهر برگزار شد. کتاب چند ماه پس از چاپ و انتشارِ آن رونمایی شد و انگیزۀ استقبال مردم هم این بود که بیشترِ آنها کتاب را خوانده بودند و یا محتوای آنرا از دیگران شنیده بودند. این یک بازخورد خوب برای نویسنده و کتاب بود که بسیار ارزشمند می نمود. یعنی بسیاری از آنها می دانستند که برای چه آمده اند و بدون شناخت به آنجا گام ننهاده بودند. چه اینکه برای نخستین بار بود که ادارۀ کتابخانه ها و ادارۀ فرهنگ و ارشاد شهرستان، با همکاری هم، این آیین را برگزار نمودند. در همان روز برگزاری آیینِ رونمایی یکی از هفته نامه های استان، یک نگاشته و مطلب بلندی را دربارۀ این کتاب به چاپ رسانده بود و چند نسخه از آن بین مهمانان توزیع شد و احساس خوبی را بین آنان برانگیخت.
به نظر می رسد متاثر ازسبک رِئالیسم در ادبیات هستید؛ آیا به سبک های دیگر ادبی نیز علاقه مند هستید؟ سیال ذهن.. سورئال و...؟
کتاب در شانزده بخش نوشته شده که بنیانِ رخدادها و گونۀ روایت کردن آنها هیچ ارتباط و همبستگی با هم ندارند اما سرانجام همۀ کتاب، یک پیام و یک سخن را به خواننده می رساند و آن، آرمان های انسانگرایانه و نیز همبستگی آدمی با زیست بوم و اقلیم خود، به ویژه در دشت و کوهستان های باختری ایران زمین است. در بخشهای فراوانی، کتاب بر پایۀ سبک رئالیسم و واقعگرایی (راستینگرایی) نوشته شده است اما هر چه به پایانِ آن نزدیکتر میشویم، بن مایه هایی از سبک سیال ذهن و تا حدودی دیگر سبکها نیز در آن وجود دارد. تا اندازۀ بسیاری تلاش شده است که در این کتاب، همۀ عناصر و پدیده های آفرینش، کنشگر و نقشآفرین باشند و به آنها جان بخشیده شده است.
یکی از بزرگواران و پیشکسوتان ادبی که این کتاب را خوانده، اشاره نموده است که: نویسندۀ "همراه باد دویدن" گاهی احساس و عاطفۀ خود را به اشیای بیجان، به طبیعت، به آب و خاک و درخت و جنگل و چشمه و رودخانه در فضا و زمان میبخشد و بی آنکه دچار رمانتیسمِ سانتی مانتال شود، این اشیاء را وادار به دیالوگ با مخاطب میکند.
نویسندگان مورد علاقه شما چه کسانی هستند؟ ایرانی و خارجی. همچنین بفرمایید دیدگاهتان در مورد نویسندگان کرمانشاهی چیست؟
نویسندگان واقعگرا و راسیتنگرا را بیشتر دوست دارم. استاد محمود دولت آبادی با شاهکار و حماسۀ کلیدر، نمونۀ بارز یک نویسندۀ فاخرِ ادبی در ایران است. محمد بهمن بیگی نویسندۀ ایل من، بخارای من و اگر قره قاج نبود، رخدادهای انسانی را با واژه هایی زیبا به قلم آورده است. در میان نویسندگان غیر ایرانی نامهای فراوانتری را میتوان برشمرد. نمونۀ بزرگ و درخور ستایش، چنگیزآیتماتفقرقیزستانی میباشد که با کتاب هایی همچو سرگذشت مادر، جمیله، روزی به بلندای یک قرن، پرواز کلنگ هاو دیگر کتاب هایش در ادبیات جهان شناخته شده است و من هم آنها را دوست دارم. نویسندگان پرآوازۀ روس، بریتانیایی، آمریکایی، فرانسوی و دیگران هم که ستارگان پرفروغ ادبیات جهان هستند و نیاز به گفتن ندارند.
در ادبیات همدورۀ ( معاصر) ایران بیگمان نام نویسندگان کرمانشاهی چون روشنایی تابنده، همواره پرآوازه هستند. ادبیات اقلیمی ایران شاخه های چندی دارد که برای نمونه بزرگ علوی با کتاب گیله مرد نمونه اقلیم شمال، صمد بهرنگی، اقلیم آذربایجان. غلامحسین ساعدی برای اقلیم جنوب و آنگاه اقلیم کرمانشاه با بزرگانی چون زنده یاد علی اشرف درویشیان ( آبشوران)، زنده یاد لاری کرمانشاهی (برفابه های بهاری)، زنده یاد علیمحمد افغانی (شادکامان دره قره سو)، استاد منصور یاقوتی (چراغی بر فراز مادیانکوه) و دیگر بزرگان این دیار بر خود بالیده است. کرمانشاه بی گمان یکی از مهدهای نویسندگی و سرایش شعر و چکامه در ادبیات این دوره از ایران است. در این میان از چکامه سرایان و شاعران کرمانشاهی هم یادی نماییم که چون هزاردستان، خوشنوا هستند. استادانی همچو معینی کرمانشاهی، بهزاد و ...
گفتگوی هفته نامه غرب با علیرضا اعظمی؛ نویسنده "همراه باد دویدن"
چاپ| 15 بهمن 1402
بخش سوم
بخشی از کتاب شما با نام "گاورودنشینان" بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. در مورد آن توضیح می دهید؟
همینگونه است که شما میفرمایید. گاورود نام روخانه بزرگی است که از کوه های بلندی در آبادی های شمال سنقر سرچشمه میگیرد و با پیمودن بخشی از خاک استان کرمانشاه به سوی کردستان روانه شده و در آنجا همنورد با رودخانه های دیگر به سوی خاک عراق به پیش میرود.
خوانندگان چنان از بخش گاورود نشینان استقبال کردند و بخش بزرگی از احساسات خود را در آن بروز دادند و بر جای نهادند که گویا دیگر نمی خواستند از فضای احساسی آن خارج شوند. روزگارِ آدم های بسیاری در گاورودنشینان آمده است. سرخوشیها، ناخوشیها، مرگ و زادن، مبارزه برای ماندن، همۀ آرمانهای زیستن و زندگی و داستانهایی از انسانهایی که در قفس پر و پیچ و آژنگ روزگار و حکایتهای این چرخ گردون، به قول خیام دمی آمدند و دمی رفتند و تنها یادواره و خاطره هایشان بر جای مانده است.
همۀ بخش های کتاب مورد توجه قرار گرفت و این بخش بیشتر از همه و بسا ماندگارتر. نویسندۀ انگلیسی، سرآرتورکانن، آفریندۀ مجموعه داستانهای شرلوک هلمز که بسیاری از مردم در آنزمان دلبستۀ داستان و کارآگاه جوانش شده بودند و به همین انگیزه هم سایر نوشته ها و کتاب هایش از نگاه مردم دور میماند؛ مجبور شد که شرلوک هلمز را در یکی از ماجراهای داستان هایش به قتل برساند تا توجه خواننده ها را به سایر کتابهایش وادار نماید. پس از آن سیل ناخشنودی خوانندگان، سراسر انگلستان را فرا گرفت و خود نویسنده هم از این جریان شگفت زده شد. بخش هایی برجسته و درخور ستایش یک داستان و یک کتاب تا این اندازه میتواند بزرگ باشد و سایر بخش ها را تحت تاثیر قرار دهد.
چرا عنوان کتاب خود را " همراه باد دویدن" نهاده اید؟
این چند واژه در کنار هم، دریافتی از رهایی، آزادی و آزادگی را به نویسنده و نیز به خواننده میبخشد و وی را بیبند و وارسته نشان میدهد. همراه باد دویدن، نام بخش نخست کتاب نیز میباشد که یادواره و خاطرات خودم را در یک بازه زمانی از زندگی ام به نمایش گذاشته است. این نام را از روی دلبستگی و دوست داشتن برای خودم برگزیدم و هیچ دغدغه ای برای مخاطبپسندی آن نداشتم. هر چند بسیاری از خواننده ها و بزرگانی که با نوشتن دیدگاه خود در رسانه ها از نام کتاب نیز استقبال نموده اند.
کتاب شما بیشتر بر پایه واژگان پارسی است اما در بخش گاورودنشینان همه واژگان را پارسی انتخاب نموده اید و حتی یک واژه عربی هم در آن بکار برده نشده است. دلیل آنرا می فرمایید؟
بله همانگونه که شما فرمودید بیشتر کتاب بر پایۀ واژگان پارسی است اما در بخش گاورودنشینان دست به کاری سخت و ناآشنا برای خواننده های ایرانی زدم و بر این اساس همۀ واژه ها را (شاید بیست هزار) پارسی گزینش نمودم و یک کلمۀ عربی بکار نبردم. اسامی چند شخصیت و شهر و روستا را که بی تغییر و همانگونه که بود نوشتم. این کار چالش های فراوانی برای من داشت. هم سخت بود و هم شاید خواننده، بازخورد خوبی با آن پیدا نمیکرد. اما پا به این راه گذاشته بودم و دوست هم نداشتم از آن بیرون بیایم. از سویی جمله ها و واژگانِ سراسر پارسی باید هم آهنگ یکدیگر بوده تا خواننده از تلفظ و خوانش آنها خسته و دلزده نگردد. در پایان کارستان شد. زیبا. و اکنون بسیار خوشحالم که توانستم گامی کوچک برای نگارستان ادبیات ایرانی بردارم. جملات این بخش از کتاب آهنگ دارند و بسان دانه های باران بر صفحات کاغد تلنگر میگیرند. شایسته است زبان پارسی پاینده بماند. ایران، کانِ سخنوران و چکامه گویان بزرگ است. فردوسی و سعدی. حافظ و خاقانی و این اندازه چراغ های روشن دانایی
گفتگوی هفته نامه غرب با علیرضا اعظمی؛ نویسنده "همراه باد دویدن"
چاپ| 15 بهمن 1402
بخش چهارم و پایانی
کمی هم از حال و هوای سنقر و فضای ادبی آن بگویید. از کتابفروشی ها، کتابخانه عمومی و در کل وضعیت فرهنگی شهر چگونه است؟
سنقر از دو پارۀ تن خود یعنی تبار کرد و تبار ترک زندگی میسازد. نه تنها در ادبیات بلکه در سایر نمودهای هنری و فرهنگی، مردمان این دیار چون چشمه هایی زلال و جوشان بوده اند. نویسندگانی چون استاد منصور یاقوتی و لاری کرمانشاهی زاییدۀ سنقر و پرورش یافتۀ این سرزمین هستند. شاعران نامداری چون ملک حسینخان کلیایی، لطفعلیخان صحرایی و میرزا شفیع کلیایی، که به عنوان سه گوهر شعر کلیایی نامیده و شناخته می شوند و چکامه های ارزنده ای را سروده اند، از این دیا رهستند. جالب است بدانید که نود سال پیش در این شهر که آنزمان کوچک هم بوده است، انجمن شعر سنقر برگزار میشد و دوستداران شعر و ادبیات، آنجا گرد هم می آمدند. اکنون نیز شاعران و نویسندگانی که از این تبار هستند و آفریده ها و آثارشان اگر به چاپ برسد و یا نرسد، دست از نگاشتن اندیشه ها و دریافت های ذهنی و احساسی خود بر نخواهند داشت. کتابخانۀ عمومی که دست اندرکاران و همکاران دلسوزی دارد و رفتار و همراهی آنان با نویسندگان سنقری، صمیمی و ستایشمند است. چه بسا آیین رونمایی از کتاب همراه باد دویدن هم با همراهی گرم و ستودنی آنان برگزار شد. آنچه که در مورد کتابخانۀ سنقر و البته سراسر کشور میتوان گفت، غنی نبودن آنها از کتابهای مرجع و نیز کتابهای ارزشمندی است که در این سالهای نزدیک انتشار یافته و دارای نواندیشی و سخنان تازه در علوم انسانی، بهبود فردی، انگیزشی، علمی، فنی، فرهنگی و هنری هستند. نمایان است که خرید و عرضۀ کتاب تنها بر اساس کتاب های ویژه حاکمیتی و انتشار یافته توسط برخی نهادها و ارگانها و یا دیگر انتشارات مشخص نباشد و از سایر ناشرین و نویسندگان دیگر هم باشد. در مورد فروش کتاب همچو سایر کشور، اکنون چنان رغبت و تمایلی برای ایجاد و بنیان نمودن کتابفروشی وجود ندارد و این تنها ویژۀ این شهر نیست. در مجموع چندین کتابفروشی در سنقر هستند اما در اینجا بایسته است یادی نماییم از جناب آقای بهمن ایزدی آموزگار بازنشسته و پیشکسوت و گرانقدر که ویترین فروشگاه کوچک نوشت افزار خود را در مرکز شهر به کتابهای منتشر شده از سوی نویسندگان سنقری اختصاص میدهد و به نوعی این فروشگاه، نمایشگاه همیشگی و نوستالژیک کتاب های نویسندگان سنقری است.
جناب آقای اعظمی بازتاب تاثرات اجتماعی و اوضاع این روزها در ادبیات چگونه است و اصولا چگونه باید باشد؟
یکی از مهمترین بخش هایی که تاثیری ناگزیر از تحولات اجتماعی و اقتصادی جامعه دارد، بیگمان، هنر، فرهنگ و در اینجا ادبیات است. ادبیات زاییده و فرزند زمانۀ خویش است. در پیچ و خم، دگردیسی ها و فراز و فرودهای اجتماعی و تحولات فکری است که شاخه های درخت تناور ادبیات به بار می نشینند. مگر میشود از داستان سترگ بینوایانِ ویکتورهوگو و نیز رمان های فاخر روسیه و نیز ادبیات کهنِ پارسی سُراهای ایرانی و همچنین نویسندگانی نزدیک به این دوره، نام برد که از دوران، رخدادها و زمانۀ خود سخن نگفته باشند. آنچه که امروز بر ادبیات می رود، چنان شایستۀ آن نیست. نویسندگان نواندیش و آزاد به آسانی نمیتوانند پندار و اندیشۀ خود را بر کتاب آورند. آثار سفارشی هم هرچند بر موج تبلیغ و سرمایه گذاری چند هنگامی به چشم آیند اما چون جوشش جوهر و روان نویسنده را نداشته اند و تنها تلاش شده است تا بستر، نمادها، شعار و پلاتفرم سفارش دهنده ها را در کتاب بگنجاند، راه به جایی نمی برند. در اذهان برجای نمی مانند و ماندگار نمیشوند. از سویی فراوانی تودۀ جوانان در کشور و شکاف طبقاتی و نیز نابهنجاری های اقتصادی و نبود شغل و بیکاری، چنان کرده است که جوان امروز به دنبال کتاب های انگیزشی و توسعۀ فردی برود و آنچنان وقت و تمایلی برای خوانشهای ادبی نداشته باشد و اگر هم کتابی بخواند، تلاش دارد که از سوی نویسندگان غیر ایرانی باشد. اکنون بسیاری از ناشران سرآمد و پرآوازۀ کشور، از چاپ و انتشار کتاب های ادبی نویسندگان ایرانی خودداری میکنند.
در پایان سخن، چنانچه نکاتی هست که در اینجا اشاره ننمودیم، آن را بیان نمایید و اگر پیشنهاد و گلایه ای و یا هر آنچه که شایسته می دانید بیان فرمایید.
ایران از دیر باز با نام تمدن، فرهنگ، زیبایی و البته ادبیات و سخن سُرایان بزرگش شناخته میشود. هنگامی که سر جرالد فیکس، نسخه خیام را برای مردمان باختری اروپا و آمریکا به زبان انگلیسی برگردان نمود، چنان شوری ایجاد شد که گویا خدایگان سخن تنها در سرزمین ایران قلم بر دست میگیرند و میزیند. اشراف و مهاراجه های هندی، آشنایی و سخن گفتن با زبان و ادبیات پارسی را از ویژگیهای فاخرانۀ خود بر میشمردند و اکنون نیز بسیاری از داستانها و نوشته های ستایشانگیز و ارزشمند ایرانی که شایستۀ معرفی و شناساندن به سایر ملتها هستند. امیدوارم که این این پندار، این زبان و این زیبایی همیشه پاینده بماند. در پایان سپاس دارم از هفته نامه گرانقدر غرب کرمانشاه که برای این گفتگو پذیرا بودند و بر اینجانب لطف نمودند.
همراه باد دویدن: مانیفست انسان و طبیعت
دکتر پیمان جسری: رییس اداره فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد استان کرمانشاه - چاپ در هفته نامه بهار کرمانشاه - دی 1402
به نام خدایی که بر ذات وی محال است هرگز برد عقل پی
با خواندن کتاب "همراه باد دویدن" اثر آقای علیرضا اعظمی، بر آن شدم چند سطری را به پاس قدردانی از زحمات این نویسندۀ گرانقدر، بنگارم.
عنوان "همراه باد دویدن" در نگاه اول، برای کتاب شاعرانه و احساسگرایانه انتخاب شده است که با محتوی و مفاهیمِ ارزندۀ نهفته در اثر، به واسطۀ تداعی کنندۀ یک اثر در سبک و سیاق ناتورالیسم، همخوانی کامل دارد.
کتاب از فصلهای جداگانه تشکیل شده است و نوشته های غیر یکدست نشان از فراوانی و بسامد سوژه ها در ذهن نویسنده دارد؛ اما در نهایت، حس سرشار از یکدستی رابطۀ انسان و طبیعت را به مخاطب القاء میکند.
یکی از ویژگیهای مهم این اثر، رد قلم روان و سادۀ نویسنده در توصیف جزییات و پدیده های طبیعی زندگی است که در سراسر کتاب چون آبشاری زلال جریان دارد و روح معانی را در کالبد واژه ها باز می تاباند. به ویژه در فصل گاورودنشینان استفاده از تشبیهات و استعاره هایی زیبا، خواننده را مشتاق و تشنۀ خواندن ادامۀ کتاب مینماید و از این حیث تنه به تنۀ کلیدر محمود دولت آبادی میزند و یا نگاه تازه و احساس نو به هستی و پدیدۀ آفرینش را در فصل آواز زمین، میتوان به خوبی مشاهده نمود.
این اثر اگرچه یک سَیر داستانی واحد را بر اساس شخصیت پردازی شخصیت های یک داستان دنبال نمیکند، اما هر فصلی مانند دانه های تسبیح، زلالی، سادگی و واقعگرایی زندگی انسان را در طبیعت به نظاره می نشیند و قدرت کلماتِ انتخاب شده همراه با انرژی و شور و شعفی که بار نهایی کلمات با خود دارند، حقیقتا مسحور کننده است؛ به گونهای که تکرار واژه ها به اجبار در متن کتاب نیامده و نویسنده کوشیده است با تصویرسازی هایی متفاوت و سینماگونه، روح و جانبخشی خاصی به واژه های بکر و یکدستی چون کوهستان، رود، دشت، آب و سنگ ببخشد.
اثر آقای اعظمی سرشار از رنج ها، بیم ها و امیدهای زندگی مردمانی است که ناکامی ها و شکست های زندگی خود را با طبیعت بکر و یکدست دامنههای زاگرس گره زدها ند و رابطۀ خود با طبیعت را به عنوان دارویی شفابخش و اکسیری بی بدیل در طول اعصار و قرون برای خود و آیندگان تجویز کردهاند؛ از اینرو باید گفت "همراه باد دویدن" نه تنها سکانسهایی سینمایی از رابطۀ انسان و طبیعت است بلکه از نگاه فلسفی و شناخت شناسی نیز یک مانیفست قوی برای انسان و طبیعت به شمار می رود.
اینجانب، این اثر خوب و ارزنده را به کسانی که علاقه مند به خواندن آثاری با نثری روان و سَلیس هستند، توصیه مینمایم.
بی صبرانه منتظر آثار بعدی این نویسندۀ ارزشمند خواهیم بود.
با آرزوی موفقیت برای ایشان
دکتر پیمان جسری: آذر ماه 1402
واپسین روزهای تابستان در دشت و کوهستان است. روز به اندکی روشنایی پیش به سوی شب دارد. خورشید، دمنده نمانده و فرو مینشیند. چند مرد در آسیابجوب کپههای چیده شدۀ شبدر را کنار هم گرد میآورند و ادامۀ کار را به سپیدهدم فردا میسپارند. بیشتر گندمها به تیغهای برّان، درو گردیدهاند. درنگی به آمدن شب نمانده است. روی به سوی خانههای خود دارند. میانۀ راه است که بانگ گریۀ کودکی به گوششان میآید. هراندازه نگاه میاندازند چیزی نمیبینند. میان بوتهها را میکاوند. آوای گریه، کمبانگ و بینای میشود. نزدیکتر میگردند. بوتهها کمی خوابیدهاند. او را میبینند. دخترکی خردسال که پیراهنی پاره به تن دارد و بر بوتهها افتاده است. با گیسوان ژولیده، لبهای ترکخورده، چشمانی به گودرفته، پاهای برهنه و کبودیهای افتاده بر پوست که بیتوان مینماید. او را نمیشناسند. به آرامی بر بال خود میگیرند. کودک، چنان کمجان مانده است که نای ترس و هراس هم ندارد. «بابامراد» او را به آغوش میگیرد و آرام مینماید. از دخترک نامش را میپرسند. پاسخ نمیدهد. کنار جویباری از یک باریکه آب میایستند. چهرۀ دخترک را میشویند تا رد گَرد و خاک آمیخته با گریه بر رخسار کودک پاک گردد. پارهای نان همراه دارند. آن را به دستان دخترک میدهند. دستان و انگشتانش ناتوانتر از آن است که نلرزند. نان را به آرامی بر دهان میگذارد. آب میخواهد. در یکی از کوزهها اندکی دوغ مانده است. برای درو و چیدن کپههای گندم و شبدر در تابستان، تنها خوراک و نوشیدنی برای گریز از گرما، نان و دوغ است. دخترک، گرسنه و تشنه است. با دهانۀ کوزه، دوغِ ته گرفتۀ آن را مینوشد. گلوی کوزه را رها نمیکند. هرچند گام میایستند تا او دوباره کمی دوغ بنوشد. خون در جانش میجنبد. چشمانش روشنتر
میشوند. زیباتر میگردند. گویا تازه خود را مییابد. دوباره به گریه میافتد. به آدمها که نگاه میکند آنها را بیگانه میبیند. شاید اکنون که اندکی از گرسنگی و تشنگی رها یافته است، ترس را دانسته باشد. چند باری مادرش را به گریه میخواند. کسی دخترک را نمیشناسد. شاید از روستاهای همسایه باشد. گمان نمینمایند. گاهی در بهاران، کولیها به آسیابجوب میآیند و چادر میزنند هرچند دیری نمیپاید که با اندک گرمای هوا، دوباره میروند و اینجا نمیمانند. از آنان نیست. از ایلنشینان نیز نخواهد بود. ایلها با چادر و اسب و الاغ و گوسفندان فراوانشان امسال اینجا نیامدهاند. خشکسالی کوچ آنها را هم به جای دیگری انداخته است. ایل به کشتزارهای درو شده میرود که پر از کاه و کلش است. به آبادیها گوسفند میدهند تا دامهایشان در زمینهای آنان بچرخد.
گریههای دخترک کمتر شده است. چشمانش پر از خواب گشتهاند. شاید دیشب در پیرامون همان جایی که پیدا شده بود روی بوتههای سرد، شب بدی را گذرانده باشد. از مرگ رها یافته است. رودخانه بیشه دارد و پر از درخت و جانور و جنبنده است. اگر پای گرگهای گرسنه به او میرسید و یا مار سرما دیدهای در شب، گرمای تن او را بو میکشید تا زایشِ روز زنده نمیماند. به خانههای آبادی میرسند. دخترک بر شانههای گرم بابامراد که چون گهواره میماند به خواب رفته است. چنان سنگین که هیاهوی کودکان روستا را نمیشنود. کمی که میگذرد زنان هم میآیند. هیچکس او را تاکنون ندیده است. حنیفه، زن بابامراد کودک را از شانههای شویش میگیرد و در آغوشِ آرامِ خود میگذارد. پیداست که دخترک از کسانش، پدر، مادر و یا دیگر برادران و خواهرانش باز مانده است. تنی چند از آسیابجوبیها به حنیفه میگویند که دخترک را به آنها بسپارد
تا در کنار دیگر کودکانشان او را بپرورند. بابامراد و حنیفه نمیپذیرند. کودک را به خانۀ خود میبرند و پرستاری مینمایند. چند روزی میگذرد. چشم به راه آمدن کسی بیگانه میمانند که به آبادی بیاید و سراغ دخترکی گمشده را بگیرد. هیچکس نمیآید. روزها سپری میشوند. مردمان، کمتر به دشت میروند. سرما از راه رسیده است. برگِ درختان رنگ گرفتهاند. سپیدارها در خزان آبان، به دامان برگهای زرین میریزند. دو لکلک سپید بال باهم بر بامهای آبادی لانه انداختهاند. نه تنها سرما که برف سپیدفام زمستان هم آنان را به کوچ از آبادی وا نمیدارد. در خانه، حنیفه چون کودک دلبستۀ خود، دخترک را میپروراند. بال و پر بر تن او میگیرد. رنگ به گونههای دخترک بر میگردد. برایش شباهنگ، هنگام آسودن میسراید. گیسوانش را شانه مینماید. با او همسخن میشود. او را چون مادر در بر میگیرد. دخترک همانند غنچههای لاله، لب میگشاید. از او که میپرسد، نام خود را به زبان میآورد. نامش «زیبا» است.
I
او نه تنها از خود که از دیگران هم میگوید. از برادران و خواهرانش که با هم بودهاند. چهار برادر و دو خواهر که از خانۀ خود دور میگردند.
داستانهای راستین و واقعی از مردمان کوهستان که بر پایۀ دیدگاهی انسانگرایانه و همبسته با طبیعت و سایر عناصر آفرینش روایت شده است. سرگذشت مردمان کُرد کوهستان.
بازگویی رخدادها به گونه ای است که خواننده را در بستر زیبای زمین و جلوه هایی از اقلیم، موسمهای بهار، تابستان، پاییز و زمستان، رودخانه، دشت، پرنده، ماه و ستاره و هرآنچه سرشت شورانگیز آفرینش در پاره های کوهستانی غرب ایران باشد، رها می سازد و داستانهایی از شادمانی، دلدادگی، اندوه و پریشانی، زاده شدن، مرگ، رقص و آیین، ستیز و نبرد، رنجهای نافرجام زندگی و آنچه سرگذشت ناگزیر مردمانِ دیرین آن سرزمین است را باز می گوید.
کتاب داری 16 بخش جداگانه و کوتاه و بلند است. بخش " گاورودنشینان" یکی از بخشهای بلند و البته زیبای آن است که روایتگر دورانهای نه چندان دور از مردمانی نشسته بر دامان دشت و پناه کوه و نیز کرانِ رودخانه ای به نام گاورود است. گاورود، همان رودی که سرود می خواند و می رود. سرگذشت مردمان؛ شادیهای شیرین و بیپایان، اندوه آرزوهای پریشان.