زبان: فارسی
ردهبندی دیویی: 8fa3.62
سال چاپ: 1387
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 2000 نسخه
تعداد صفحات: 150
قطع و نوع جلد: وزیری (شومیز)
شابک 10 رقمی: 964358495X
شابک 13 رقمی: 9789643584955
کد کتاب در گیسوم: 1487218
توضیح کتاب:لحظات پایانی شب بود، پسربچه منتظر پدرش بود تا به خانه بیاید و کمی او را در آغوش بگیرد و با او بازی کند. در همین حال و هوا بود که در به صدا درآمد. با خوشحالی به سوی در رفت. مادرش هم از پشت پنجره در را مینگریست. پسر با سختی در را باز کرد و تا پدر را دید، در آغوشش جای گرفت. پدر او را بوسید و چند بار به هوا پرتاب کرد، ولی زود او را به زمین گذاشت و به سوی حوض آب رفت تا آبی به سر و صورتش بزند. پسر دریافت که پدرش مانند همیشه نیست، گویا از چیزی نگران است. مرد دستهایش را در آب فرو برد که ناگهان صدای در به گوش رسید. با نگرانی نگاهی به سوی در کرد، ولی پسر فقط پدر را مینگریست. حال و هوای دگرگون حیاط به درون اتاق نیز رسوخ کرد و زن از پشت پنجره نگرانی همسرش را فهمید. مرد نگاهی به زن کرد و گویا با نگاهش به او دلداری داد و سپس نگاهی به پسر کرد، ولی باز صدای در بلند شد و این بار صدایی هم به گوش رسید که میگفت: پهلوون رستم اگه خونهای بیا بیرون کارت دارم. پهلوان رستم نگاهی به پسرش کرد و گفت: سهراب برو پهلوی مادرت. ولی سهراب فقط نگاه میکرد. پهلوان رستم به سوی در حرکت کرد، در را گشود و بیرون رفت. زمان کوتاهی نگذشته بود که میان آنها درگیری رخ داد. زن ترسیده بود و داشت به حیاط میآمد که پسر را به داخل خانه ببرد. سهراب که همانطور نگاه میکرد، ناگهان تیزی قداره را پشت سر پدرش دید، میخواست فریاد بزند، ولی دیر شده بود و قداره در کمر پهلوان رستم فرو رفت و از شکمش بیرون آمد. پهلوان رستم نعرهای زد و گفت: سهراب... سهراب... پسر در آن تاریکی قاتل پدر را دنبال کرد تا چهرۀ او را ببیند، مادر سراسیمه به حیاط آمد و از صدای پهلوان فهمید که کار تمام شده، ناخواسته به زمین افتاد و از هوش رفت. پسر با نگاه زانو و کمر قاتل را دنبال کرد تا به چهرۀ او برسد و همین که به شانۀ او رسید، دستی به شانهاش خورد و گفت: هی جوون حواست کجاست، داریم به شهر نزدیک میشیم. سهراب نگاهی به پیرمرد کرد، لبخندی زد و گفت: ممنون پدرجان. آری این خاطرۀ تلخ همیشه با سهراب بود و در این بیست سال نتوانسته بود چهرۀ قاتل پدر خود را شناسایی کند، ولی بر اساس پرس و جوهایی که انجام داده بود، امکان آن که قاتل پدرش در این شهر باشد، زیاد بود.