زبان: فارسی
ردهبندی دیویی: 398.20947
سال چاپ: 1386
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 5000 نسخه
تعداد صفحات: 48
قطع و نوع جلد: رحلی (شومیز)
شابک 10 رقمی: 9643374122
شابک 13 رقمی: 9789643374129
کد کتاب در گیسوم: 1431196
توضیح کتاب:روزی روزگاری بالای کوهی سر به فلک کشیده پیرزنی دانا و سخاوتمند زندگی میکرد که سالهای سال، کارش دوختن لحافهای زیبا بود. او لحافهایش را هیچگاه نمیفروخت بلکه به انسانهای نیازمند میبخشید. از قضا پادشاهی ثروتمند و بسیار حریص در آن سرزمین زندگی میکرد که بیشتر از هرچیز دیگر در این دنیا، به هدیههایی که مردم باید به او میدادند، چشم طمع داشت. مردم قلمروی این پادشاه، هزاران هزار هدیهی زیبا و بینظیر، به مناسبتهای گوناگون، از روز عید گرفته تا روز تولدش به او داده بودند، اما طمع پادشاه پایان نداشت، با این حال او هیچگاه احساس خوشحالی نمیکرد. روزی شاه باخبر شد که پیرزن تا به حال به او هدیهای نداده است، بنابراین با سپاهیانش به سمت کلبهی او حرکت کرد. اما پیرزن حاضر نشد لحافی به او بدهد. سرانجام به او گفت: "اول تمام چیزهایی را که تا به حال در قصرت جمع کردهای به دیگران ببخش تا من برایت لحافی مخصوص خودت بدوزم". شاه پس از مدتی شرط پیرزن را پذیرفت. او با بخشیدن هدیهها به مردم بیشتر از قبل احساس خوشحالی میکرد. تا این که سرانجام پیرزن لحاف زیبایی را که دوخته بود طبق قولش به او داد. پادشاه نیز با آن که فقیر و بیچیز شده بود اما به دلیل آن که دلش پر از نور خاطرههای گرانبها بود و شادی را در ازای شادی گرفته بود خود را ثروتمندترین آدم دنیا میدانست. از آن پس پیرزن نیکوکار و دانا لحافهای زیبایی میدوخت و پادشاه شبها آنها را به افراد نیازمند میرساند و همیشه نیز دلش از سعادت و شادی لبریز بود.